فضائل امام على علیه السلام در کلام خلفا
ج:عن عمر بن الخطاب قال:نصب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم علیا علما فقال:من کنت مولاه فعلى مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهیدى علیهم.
قال عمر:و کان فى جنبى شاب حسن الوجه،طیب الریح،فقال:یا عمر،لقد عقد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عقدا لا یحله الا منافق فاحذر ان تحله.
قال عمر:فقلت یا رسول الله انک حیث قلت فى على (ما قلت) کان فى جنبى شاب حسن الوجه،طیب الریح قال کذا و کذا.
قال صلى الله علیه و آله و سلم:نعم یا عمر،انه لیس من ولد آدم،لکنه جبرئیلاراد ان یؤکد علیکم ما قلته فى على. (16)
از عمر بن خطاب روایت شد که گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم،على را مهتر و بزرگ (مسلمین) قرار داد،پس فرمود:هر کس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست،پروردگارا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را،و ذلیل نما کسى را که او را ذلیل مىکند و یارى فرما کسى را که یاور اوست.خدایا تو گواه من بر آنان مىباشى.
عمر گفت:در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویى بود،پس گفت:اى عمر به درستى که رسول خدا پیمان و بیعتى انجام داد که جز منافق آن را نقض نمىکند پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کنى.عمر گفت:پس عرض کردم یا رسول الله،وقتى که شما در مورد على سخن مىگفتى در کنارم جوان خوش چهره و خوش بویى بود که به من چنین و چنان گفت.حضرت فرمود:بله اى عمر،او از فرزندان آدم نبود،بلکه جبرئیل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد على گفتم تأکید کند.
د:عن عمار الدهنى عن ابى فاختة،قال:اقبل على و عمر جالس فى مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع وتوسع له فى المجلس،فلما قام على،قال بعض القوم:یا امیر المؤمنین انک تصنع بعلى صنیعا ما تصنعه باحد من أصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم قال عمر:و ما رأیتنى اصنع به؟قال:رأیتک کلما رأیته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتى یجلس.قال:و ما یمنعنى،و الله انه مولاى و مولى کل مؤمن. (17)
عمار دهنى از ابى فاخته روایت کند که گفت:على علیه السلام آمد در حالى که عمر در جایگاه خود نشسته بود چون عمر آن حضرت را دید لرزید و تواضع کرد و براى نشستن على علیه السلام جائى باز کرد،وقتى که على علیه السلام برخاست:شخصى به عمر گفت:اى امیر،تو با على علیه السلام روشى به کار بردى که با هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آن رفتار را انجام ندادهاى عمر گفت:من چه رفتارى با او داشتم که تو دیدى؟گفت:دیدم که چون به او نظر افکندى،لرزیدى و تواضع کردى و جاى نشستن براى او گشودى تا بنشیند،عمر گفت:چه چیزى مرا از این رفتار باز مىدارد قسم به خدا که او مولاى من و مولاى همه مؤمنین است.
ه:قال عمر بن الخطاب:لقد أعطى على ثلاث خصال لأن تکون لى خصلة منها احب الى من أن أعطى حمر النعم،فسئل و ما هى؟قال:تزویج النبى صلى الله علیه و آله و سلم ابنته و سکناه المسجد لا یحل لأحد فیه ما یحل لعلى و الرایة یوم خیبر. (18)
عمر بن خطاب گفت،به على سه خصلت کرامت شده که اگر یک خصلت از آن به من داده مىشد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (که داراى قیمت بسیار هستند) بود،پرسیده شد آن خصائل کدام است؟گفت:به ازدواج در آوردن پیامبر دخترش را (براى على علیه السلام) و جاى گرفتن او در مسجد که حلال نبود بر هیچ کس در مسجد آنچه که براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خیبر.
و:عن ابن عباس:مشیت و عمر بن الخطاب فى بعض ازقة المدینة فقال لى:...یا ابن عباس...و الله لسمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول لعلى بن ابى طالب:من احبک احبنى و من احبنى احب الله،و من احب الله ادخله الجنة مدلا. (19)
از ابن عباس روایت شد که (گفت) :من و عمر بن خطاب دریکى از کوچههاى مدینه مىرفتیم پس عمر به من گفت:...اى فرزند عباس...به خدا سوگند همانا شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که به على بن ابى طالب مىفرمود:کسى که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسى که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسى که خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مىکند.
ز:عن عبد الله بن ضبیعة العبدى،عن ابیه،عن جده قال:أتى عمر بن الخطاب رجلان سألاه عن طلاق الأمة،فقام معهما فمشى حتى أتى حلقة فى المسجد،فیها رجل اصلع،فقال:ایها الأصلع ما ترى فى طلاق الأمة؟فرفع رأسه الیه ثم أومأ الیه بالسبابة و الوسطى،فقال له عمر:تطلیقتان .فقال احدهما:سبحان الله،جئناک و أنت امیر المؤمنین فمشیت معنا حتى وقفت على هذه الرجل فسألته،فرضیت منه أن أوما الیک؟!فقال لهما[عمر]ما تدریان من هذا؟قالا:لا.قال:هذا على بن ابى طالب.أشهد على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لسمعته و هو یقول:ان السماوات السبع و الأرضین السبع لو وضعتا فى کفة[میزان]ثم وضع ایمان على فى کفة میزان لرجح ایمان على. (20) عبد الله بن ضبیعه عبدى از پدرش،از جدش روایت کرد که گفت:
«دو مرد نزد عمر بن خطاب آمدند و از او در مورد طلاق کنیز سؤال کردند؟پس عمر به اتفاق آنها به طرف مسجد آمد،جمعى در مسجد بودند که در میان آنان مردى اصلع (21) حضور داشت.پس عمر از او پرسید نظر تو در طلاق کنیز چیست؟پس او سرش را بلند کرد و بعد با انگشت سبابه و وسطى اشاره کرد (و پاسخ گفت) پس عمر سائل را (به مقصود متوجه کرد و) گفت:دو طلاق است.پس یکى از آن دو مرد گفت:سبحان الله،ما نزد تو آمدیم و تو امیر المؤمنین (و خلیفه ما) هستى.پس تو با ما نزد این مرد آمدى و از او مىپرسى؟!و از پاسخ او که با اشاره انجام داد راضى شدى؟!پس عمر در خطاب به آنان گفت:نمىدانید که او کیست؟گفتند:نه،عمر گفت:او على بن ابى طالب علیه السلام است و من شهادت مىدهم که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:اگر آسمانها و زمینها در کفه ترازویى نهاده شود و ایمان على در کفه دیگر،ایمان على برتر خواهد بود.»ح:...فقال عمر[بن الخطاب]:عجزت النساء ان یلدن مثل على. (22)
«عمر بن خطاب گفت:زنان عاجزند فرزندى مثل على بن ابى طالب به دنیا آورند»ط:عن عبد الله بن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:کفوا عن ذکر على بن ابى طالب علیه السلام فلقد رأیت من رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فیه خصالا لان تکون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احب الى مما طلعت علیه الشمس. (23)
عبد الله بن عباس گوید:از عمر بن خطاب شنیدم مىگفت:از بدگویى على بن ابى طالب علیه السلام خوددارى کنید که من از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم درباره فضیلت او خصلتهایى دیدم که اگر یکى از آن خصلتها در خاندان خطاب مىبود در نزد من از هر جا و هر چه که آفتاب بر آن مىتابد محبوبتر مىبود.
ى:عن عمر بن الخطاب،قال:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:ما اکتسب مکتسب مثل فضل على،یهدى صاحبه الى الهدى و یرد عن الردى. (24) عمر بن خطاب گفت:رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:هیچ کس مانند على علیه السلام فضیلتى به دست نیاورد که صاحب و همنشین خود را به هدایت،ارشاد مىکند و از گمراهى باز مىدارد.
ک:عن...و عمر بن الخطاب و...،ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال:النظر الى وجه على عبادة. (25)
جمعى از راویان که از جمله آنها عمر بن خطاب است از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم روایت مىکنند که فرمود:نگاه کردن به چهره على علیه السلام عبادت است.
ل:عن سوید بن غفلة،قال:رأى عمر رجلا یخاصم علیا،فقال له عمر:انى لأظنک من المنافقین !سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:على منى بمنزلة هارون من موسى إلا انه لا نبى بعدى. (26)
از سوید بن غفله روایت شد که گفت،عمر مردى را دید که با على علیه السلام خصومت مىکند عمر به وى گفت:گمان دارم که تو از منافقان باشى!زیرا من از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:على در نزد من منزلت و جایگاه هارون در نزد موسى علیه السلام را دارد جز آنکه پیغمبرى پس از من نباشد.
م:عن ابى هریرة،عن عمر بن الخطاب قال:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:من کنت مولاه فعلى مولاه. (27)
از ابو هریره روایت شد که عمر بن خطاب گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود :هر کس را که من مولاى او هستم،پس على مولاى اوست.
ن:قال عمر بن الخطاب:على أقضانا. (28)
عمر بن خطاب گفت:بیناترین ما در داورى و قضاوت،على بن ابى طالب علیه السلام است.
س:عن عمر بن الخطاب،عن النبی صلى الله علیه و آله و سلم:کل سبب و نسب ینقطع یوم القیامة الا سببى و نسبى و کل ولد آدم فان عصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمة،فإنى أنا أبوهم و عصبتهم. (29)
عمر بن خطاب از نبى گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرد (که فرمود) :هر سبب و نسبى در روز قیامت قطع مىشود مگرسبب و نسب من.و همه فرزندان آدم پس همانا نسبت آنها به پدرشان است بجز فرزندى فاطمه علیها السلام پس به درستى که من پدر و عصبه آنان هستم.
ع:قال عمر بن الخطاب:لا یفتین احد فى المسجد و على حاضر. (30)
عمر بن خطاب گفت:تا وقتى که على علیه السلام در مسجد حضور دارد کسى نباید فتوى دهد.
ف:قال عمر بن الخطاب:یابن ابیطالب،فما زلت کاشف کل شبهة،و موضع کل علم. (31)
عمر بن ابن خطاب (در سخن خود به على علیه السلام) گفت:اى پسر ابو طالب همیشه تو موارد شبهه را بر طرف ساختهاى و موضع و جایگاه علم بودهاى.
ص:قال عمر:لا أبقانى الله بعد ابن ابیطالب. (32)
عمر (بن خطاب) گفت:خداوند پس از على بن ابى طالب علیه السلام مرا باقى نگذارد.
ق:قال عمر بن الخطاب فى عدة مواطن:لو لا على لهلک عمر. (33) عمر بن خطاب در مواضع متعدد) گفت:اگر وجود على علیه السلام نمىبود عمر هلاک مىشد.
ر:عن سعید بن المسیب قال:قال عمر ابن الخطاب:اعوذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن،على بن ابى طالب. (34)
سعید ابن مسیب گوید،از عمر شنیدم که گفت:به خدا پناه مىبرم از مشکلى که براى حل آن ابو الحسن (على علیه السلام) نباشد.
ش:قال عمر ابن الخطاب:اللهم لا تنزل بى شدیدة الا و ابو الحسن الى جنبى. (35)
عمر ابن خطاب گفت:بار خدایا کار سختى بر من نازل مفرما مگر آنکه ابو الحسن (على علیه السلام) در کنار من باشد.
ت:عن ابن عباس قال:کنت أسیر مع عمر بن الخطاب فى لیلة،و عمر على بغل و انا على فرس،فقرأ آیة فیها ذکر على بن ابى طالب فقال:أما و الله یا بنى عبد المطلب لقد کان على فیکم أولى بهذا الأمر منى و من أبى بکر،...[الى ان قال]و الله ما نقطع امرا دونه،و لا نعمل شیئا حتى نستأذنه. (36)
از ابن عباس روایت شد که گفت:در یکى از شبها من و عمر بن خطاب سیر مىکردیم (همسفر بودیم) و عمر بر قاطر و من بر اسب بودم،پس آیهاى قرائت شد که در آن آیه نام على بن ابى طالب یاد آورى مىشد.پس (عمر بن خطاب) گفت:آگاه باشید به خدا سوگند اى فرزندان عبد المطلب،به تحقیق که على در میان شما سزاوارترین است به این امر (خلافت) از من و ابو بکر... (تا آنکه گفت) :به خدا سوگند هیچ کارى را بدون او تمام نمىکنم.و عملى بدون اجازه او انجام نمىدهم.
ث:عن الحافظ الدار القطنى عن عمر،و قد جاءه اعرابیان یختصمان فقال لعلى:اقض بینهما.
فقال احدهما:هذا یقضى بیننا؟!فوثب الیه عمر و اخذ بتلبیبه،و قال:ویحک ما تدرى من هذا؟هذا مولاى و من لم یکن مولاه فلیس بمؤمن. (37)
حافظ دار قطنى از عمر (بن خطاب) روایت مىکند که دو تن اعرابى جهت مخاصمه و دعوا نزد او (یعنى نزد عمر بنخطاب) آمدند.پس عمر به على علیه السلام عرض کرد:بین آنها قضاوت کن.یکى از آن دو اعرابى گفت:آیا این مرد میان ما قضاوت کند؟پس عمر به طرف آن مرد پرید و یقه او را گرفت و گفت:واى بر تو،چه مىدانى که این کیست؟!او مولاى من است،و هر کس که او مولایش نباشد پس مؤمن نیست.
خ:عن عمیر بن بشر الخثعمى قال:قال عمر:على اعلم الناس بما انزل الله على محمد. (38)
عمیر بن بشر گفت،عمر (بن خطاب) گفت:على علیه السلام داناترین مردم است به آنچه که خداوند بر محمد صلى الله علیه و آله و سلم نازل کرده است.
ذ:...قال عمر بن الخطاب (یوم غدیر خم) :
هنیئا لک یابن ابى طالب اصبحت مولى کل مؤمن و مؤمنة. (39) عمر ابن خطاب (در روز غدیر خم،بعد از آنکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم على را به ولایت منصوب فرمود،خطاب به على علیه السلام) گفت:گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب که مولا و صاحب اختیار همه مردان و زنان مؤمن شدى.
ض:عن عمر بن الخطاب انه قال:اشهد على رسول الله صلى الله علیه«و آله»و سلم لسمعته و هو یقول:لو ان السماوات السبع وضعت فى کفة و وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على. (40)
عمر بن خطاب گفت:شهادت مىدهم که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم مىفرمود :اگر هفت آسمان را در یک کفه (ترازو) بگذارند و ایمان على را در کفه دیگر،ایمان على رجحان و برترى خواهد داشت.
ظ:عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم :یا على انت اول المسلمین اسلاما و اول المؤمنین ایمانا. (41)
ابن عباس رحمه الله گفت:از عمر بن الخطاب شنیدم مىگفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:یا على،تو نخستین مسلمان و اولین مؤمن مىباشى.غ:عمر بن الخطاب رفعه:لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب لما خلق الله النار. (42)
عمر بن خطاب به حدیث مرفوع روایت کرد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که:اگر مردم بر دوستى على بن ابى طالب اتفاق و اجتماع مىکردند خدا آتش را خلق نمىکرد.
ایضا:عن عمرو بن میمون قال:لما ولى عمر الستة فقاموا أتبعهم بصره ثم قال:لئن ولوها الأجیلح لیرکبن بهم الطریق. (43)
از عمرو بن میمون روایت شد که گفت:وقتى که عمر آن شش نفر را براى خلافت معرفى کرد،آنان برخاستند (که بروند) عمر چشم به آنها دوخت،سپس گفت:هر آئینه اگر ولایت را به اجیلح واگذار کنید مسلمین را رهبرى مىکند.[«توضیح آنکه اجیلح به معناى اصلع است یعنى کسى که موى جلوى سرش ریخته که از مشخصات ظاهرى على علیه السلام بوده است.»]
ایضا:ابن ابى الحدید جریان مفصلى از یک ملاقات و گفتگویى که میان ابن عباس و عمر (بن خطاب) واقع گردیده است نقل مىکند که در ضمن آن گفتگو و مصاحبه،خود عمر بدین حقیقت اعتراف کرده و مىگوید:«آرى رسول خدا خواست که در حال بیمارى،به نام على تصریح کند (و بنویسد) ولى من از این کار مانع گردیدم».
«و لقد اراد ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک»
ابن ابى الحدید سپس مىگوید:این جریان را احمد بن ابى طاهر،مؤلف تاریخ بغداد در کتاب خود با اسنادش نقل نموده است. (44)
ایضا:[عمر بن خطاب گفت]:الحمد لله که خداوند در این امت کسى - یعنى على علیه السلام - را قرار داد که هر گاه ما راه کج برویم ما را به راه راست هدایت مىکند. (45)
ایضا:عمر بن خطاب در زمان خلافت خود براى حج به مکه مشرف شده در اثناى طواف نظرش به جوانى افتاد که یک طرف صورتش سیاه و چشمش قرمز و خون آلود است.عمر او را صدا زد و گفت :یا فتى من فعل بک هذا؟اى جوان چه کسى با تو چنین کرده و چه کسى تو را زده است؟جوان گفت :ضربنى ابو الحسن على بن ابى طالب.على علیه السلام مرا زده است.عمر گفت:تأمل کن تا على بیاید.در همین حال على بن ابى طالب رسید.عمر گفت:یا على ءانت ضربتهذا الشباب؟یا على آیا تو این جوان را زدى؟على علیه السلام فرمود:آرى من او را زدم.عمر گفت:چه چیز سبب شد که او را بزنى؟على علیه السلام فرمود:رأیته ینظر حرم المسلمین.دیدم او را که نظر به زنان مسلمان و ناموس مردم مىکرد (به دنبال ناموس مردم بود) .عمر گفت:اى جوان،لعنت بر تو،بر خیز و برو.فقد رآک عین الله و ضربک ید الله.به درستى که تو را چشم خدا دیده و دست خدا زده است. (46) .
3 - سخنان و مرویات عثمان بن عفان
الف:...رجع عثمان الى على فسأله المصیر الیه،فصار الیه فجعل یحد النظر الیه،فقال له على:مالک یا عثمان؟مالک تحد النظر الى؟قال:سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:النظر الى على عبادة. (47)...عثمان به سوى على بازگشت و از آن حضرت درخواست کرد که به سوى او برگردد.حضرت به طرف او آمد.پس (در این وقت) عثمان شروع کرد به نگاه کردن (و تماشاى) آن حضرت.على علیه السلام فرمود:تو را چه شده استاى عثمان؟چه شده تو را که اینگونه به من خیره شده و نگاهم مىکنى؟عثمان گفت:از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:نگاه کردن به على عبادت است.
ب:«...خلیفه سوم عثمان،سه مرتبه از على علیه السلام دعوت کرد که با وى همکارى نماید،مرتبه اول در سال 22 هجرت،یعنى در همان سالى که خلیفه شد آن دعوت به عمل آمد،و مرتبه دیگر در سال 27 هجرى،و سومین مرتبه در سال 32 بعد از هجرت پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم، (اما) على علیه السلام هیچ یک از آن دعوتها را براى همکارى سیاسى نپذیرفت.ولى هر بار که خلیفه سوم (عثمان) از على بن ابى طالب علیه السلام دعوت به همکارى مىکرد،على مىگفت:یکى از کارهاى واجب که باید صورت بگیرد جمع آورى آیات قرآن و تدوین آن به شکل یک کتاب است و من حاضرم که براى این کار واجب با تو همکارى کنم...» (48)
ج: (در ایامى که عثمان به کشته شدن نزدیک مىشد) این بیت را به تمثیل به على علیه السلام نوشت:
فان کنت مأکولا فکن انت آکل*و الا فادرکنى و لما امزق.
حاصل بیت آنکه:اگر مرا همى باید کشت،پس تو بکش که على بن ابى طالبى،و اگر نمىباید کشت،مگذار که طلحه مرا بکشد و پاره پاره کند. (49) گفتنى است که این شعر را زمانى عثمان بیان کرد که طلحة بن عبید الله با جماعتى از بنى تمیم از بام سراى عثمان به قصد کشتن او بالا رفت) .
د:سخن عثمان در خطابش به على علیه السلام:
«...به خدا اگر بمیرى،دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم،زیرا جانشینى پس از تو نمىبینم .و اگر باقى بمانى هیچ سرکشى را نمىبینم که تو را به عنوان نردبان و وسیله یاورى انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد..نسبت من به تو مانند فرزندى است که از طرف پدرش عاق شده...». (50)
پىنوشتها:
1 - به عنوان نمونه،یکى از نویسندگان اهل سنت به نام فؤاد فاروقى،که در مورد عظمت و مقام رفیع على علیه السلام کتب متعددى تألیف کرده،در صفحه 260 از کتاب«بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام»در مورد آغاز شناخت وسیعتر خود نسبت به شخصیت برجسته اسلام یعنى على علیه السلام چنین مىنویسد:«به یاد آوردن این که چه زمانى با نام مبارک على علیه السلام آشنا شدهام برایم ممکن نیست،اما خوب به خاطر مىآورم که چه زمانى شیفتهاش شدم:زمانى که اقدام به جمع آورى سخنان«عمر بن خطاب»درباره این شخصیت ممتاز عالم اسلام،کردم.جملات سپاسمندانه و ستایشگرانه عمر،سردار بزرگ سده نخستین برقرارى اسلام،مرا مجذوب على علیه السلام کرد...»
2 - ابن مغازلى در مناقب،حدیث 170،ص .129
- و ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 438،اواخر حدیث .953 (شرح محمودى) .
- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب مناقب السبعون،ص 277،حدیث 17 و ص .300
- متقى هندى در کنز العمال،ج 11،ص 604 (مؤسسة الرساله بیروت،چاپ پنجم) ،و دیگران.
3 - ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص .358
- سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص .172
- ابن مغازلى در مناقب،ص 210،حدیث 252،ط .1
- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 391،حدیث 895 (به شرح محمودى) ،و دیگران.
4 - شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب 54،ص 194 و .356
- و متقى هندى در کنز العمال،ج 13 - ص 638 (مؤسسة الرسالة بیروت،چاپ پنجم) .
5 - «بوستان معرفت»تألیف سید هاشم حسینى تهرانى،ص 447 به نقل از:مناقب خوارزمى،فصل 7،ص .45
6 - «بوستان معرفت»ص 650 به نقل از:ابن عساکر در تاریخ امیر المؤمنین علیه السلام،ج 3،ص 70،حدیث 1100 و از مناقب خوارزمى فصل 14،ص .98
7 - «کنز العمال»،ج 12،ص 489 (مؤسسة الرسالة بیروت،چاپ پنجم) .
8 - همان مأخذ،ج 13،ص .115
9 - آثار الصادقین،ج 14،ص 277،به نقل از فضائل الخمسه،ج 1،ص .297
10 - العقدة:کحرمة،و الجمع عقد کحرم،الولایة.البیعة المعقودة.
11 - ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 3،حدیث 1092،ص .54
12 - نقل از سید جواد مهرى در مقدمه کتاب«آنگاه هدایت شدم»تألیف دکتر سید محمد تیجانى سماوى ص 2 به نقل از:ابان السمان در الموافقه،ص 137،و ابن حجر در الصواعق المحرقه،ص 126 و ابن مغازلى شافعى در مناقب على علیه السلام ص .119
13 - «چرا شیعه شدم»تألیف جناب محمد رازى،ص 332 به نقلش از:فخر رازى در نهایة العقول،طبرى در تاریخ خود،بلاذرى در انساب الاشراف،سمعانى در فضائل،غزالى در سر العالمین،سبط ابن جوزى در تذکره،قاضى فضل بن روزبهان و ابن ابى الحدید و دیگران.
- قابل ذکر است که صحت این گفتار ابو بکر در کلمات على علیه السلام در نهج البلاغه کاملا روشن است،آنجا که فرمود:«فیا عجبا بینا هو یستقیلها فى حیاته اذ عقدها لاخر بعد مماته»یعنى«پس چقدر جاى تعجب و شگفت است که ابو بکر استقاله مىکرد (و امتناع مىنمود) از خلافت در حال حیات خود در حالى که گره مىزد خلافت را براى دیگرى (یعنى عمر) بعد از مرگش».
14 - شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودة،ص 239«چاپ قم،س 3711».
- و متقى هندى در کنز العمال ج 13،ص 122 و ص 123 (مؤسسة الرساله بیروت،چاپ پنجم) .
15 - ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 82،حدیث .584 (شرح محمودى) .
16 - شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودة (باب مودة الخامسة) ص .297
- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ج 2،ص 80 (شرح محمودى) بنقل از بخارى در تاریخ کبیر،ج 1،ص 375 و دیگران.
17 - ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 82 حدیث .585 (شرح محمودى)
18 - شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودة،فصل سوم،ص .343
- و حاکم در المستدرک ج 3،ص 125 - هیثمى در مجمع الزوائد،ج 9،ص .120
- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 1،ص 219،حدیث 282 (شرح محمودى) ،و دیگران.
19 - پاورقى کتاب در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 388 (شرح محمودى) .
20 - ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 365،حدیث .872 (شرح محمودى) .
- ابن مغازلى در مناقب ص 289،شماره 330،ط 1 و خوارزمى در فضل 13 از مناقب،ص 78،ط تبریز .
- گنجى شافعى در کفایة الطالب اواخر باب 62،ص 258 و دیگران.
21 - اصلع:به کسى گویند که موى جلوى سرش ریخته باشد که یکى از مشخصات ظاهرى على علیه السلام است.
22 - شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودة،باب 65،ص .448
23 - آثار الصادقین،ج 14،ص 211 به نقل از فضائل الخمسة،ج 2،ص 239.عن کنز العمال،ج 6،ص .393
24 - آثار الصادقین،ج 14،ص 212 به نقل از الغدیر،ج 5،ص 363 و فضائل الخمسة،ج 1،ص 167 عن مستدرک الصحیحین.
25 - ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص .358
26 - آثار الصادقین،ج 14،ص 286 به نقل از شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ابن عساکر ج 1،ص .360
27 - ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ج 2،ص 79،حدیث .581 (شرح محمودى) .
- و نیز ابن مغازلى در مناقب،ص 22،شماره 31،ط .1
28 - حافظ ابى نعیم در حلیة الاولیاء،ج 1،ص 65،و سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص .170
- ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص .360
- بلاذرى در انساب الأشراف،ج 2،ص 97،حدیث 21،ط 1،و دیگران.
29 - شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودة،باب 57،ص .320
30 - آثار الصادقین،ج 14،ص 492 به نقل از«الامام الصادق علیه السلام،ج 2،ص 825».
31 - آثار الصادقین،ج 14،ص 493،به نقل از«الامام الصادق علیه السلام،ج 2،ص 825».
32 - آثار الصادقین،ج 14،ص 493.به نقل از الغدیر ج 6،ص .126
33 - شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب 14،ص 80 و نیز ص .249
- و نیز گنجى شافعى در کفایة الطالب،باب 59 ص .227
34 - بلاذرى در انساب الاشراف،ج 2،ص 99،حدیث 29 از شرح حال على علیه السلام - و گنجى شافعى در کفایة الطالب باب 57،ص 217 - و سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص 171 - و حاکم در المستدرک (کتاب المناسک) ،ج 1،ص 457 - و ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص 36 و دیگران.
35 - آثار الصادقین،ج 14،ص 492،به نقل از«امام الصادق»ج 2،ص 825».
36 - راغب در محاضرات،ج 7،ص .213
37 - مأخوذ از پاورقى کتاب شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ابن عساکر ج 2،ص 82 (شرح محمودى)
38 - «بوستان معرفت»،ص 677،به نقل از حسکانى در شواهد التنزیل،جزء اول،ص 30،حدیث .29
39 - ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 48 تا .51 (شرح محمودى) .
- ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص .350
- گنجى شافعى در کفایة الطالب،باب اول،ص 62 (تبریک ابو بکر و عمر به على علیه السلام) .
- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودة،باب مناقب السبعون،ص 283،حدیث 56 و باب 4،ص 33 و 34.و دیگران.
40 - مدارک این روایت در روایت«ز»گذشت.
41 - «آثار الصادقین،ج 14،ص 43»به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،ج 2،ص .6
- و نیز متقى هندى در کنز العمال،در قسمت آخر یک روایت،ج 6،ص .395
42 - شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودة،باب المودة السادسة،ص .299
43 - بلاذرى در انساب الاشراف،ج 2،ص 103،حدیث 35 (چاپ بیروت،ط 1) .
44 - «سیرى در صحیحین»تألیف محمد صادق نجمى،ج 2،ص 273، (به نقل از شرح نهج البلاغه،ج 12،ص 21 و مشابه آن در ص 78.) البته حدیث منع عمر،از این وصیت از مسلمات بین شیعه و سنى است که بخارى در صحیح خود و احمد در مسند و ابن حجر در صواعق و دیگران آن را نقل کردهاند .
45 - «بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام»تألیف فؤاد فاروقى،ص .114
46 - «چرا شیعه شدم»تألیف محمد رازى،ص 218،به نقل از شهرستانى در«ملل و نحل»و طبرى در«ریاض النضرة»و ابن ابى الحدید در«شرح نهج البلاغه».
47 - ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص 358،باب فضائل على علیه السلام.
- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 393،شرح محمودى.
- سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص .172
48 - «بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام»تألیف فؤاد فاروقى،به نقل از رودلف ژایگر در کتاب«خداوند علم و شمشیر».
49 - «الفتوح»نوشته ابو محمد احمد بن على اعثم کوفى کندى،ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى .ص .328
50 - «امام على بن ابى طالب علیه السلام» (روزگار عثمان) تألیف:عبد الفتاح عبد المقصود،ص .202
امام على(ع) خورشید بىغروب ص 227،محمد ابراهیم سراج
[ یکشنبه 91/5/22 ] [ 2:22 صبح ] [ جلال ]